• خانه 
  • تماس  
  • ورود 

با صلوات وارد شوید...

ولادت حضرت فاطمه زهرا(س)و روز مادر مبارک

22 اردیبهشت 1391 توسط انصاریان


مادرم :


قدمهایت را بر روی چشمانم بگذار، تا چشمانم بهشت را نظاره کنند…

http://salijoon.info/mail/910221/madar/121422618728.jpg

 1 نظر

آیا همزمان با ظهور امام زمان(عج) قیامت برپا می شود؟

21 اردیبهشت 1391 توسط انصاریان

پرسش :

آیا هم زمان با ظهور امام زمان(عج) قیامت برپا می شود یا اینکه بعد از ایشان هم زندگی ادامه دارد؟ زمین در آن زمان چگونه، و امام زمان علیه السلام چگونه به جنگ مشرکین می روند؟

 

پاسخ :

این سؤال ۳ قسمت است. چنانچه قسمت اول را بخواهیم کالبد شکافی کنیم. آن را از دو نظر می توان بررسی کرد.
آیا بعد از ظهور ولی عصر(عج) مردم زندگی خواهند کرد؟
جهان بعد از وجود ولی عصر(عج) چگونه خواهد بود؟
در پاسخ به قسمت اول باید گفت که قیامت غیر از ظهور است. به قول رهبر معظم انقلاب که فرمودند: «بعضی خیال می کنند حضرت که آمدند، آخر دنیاست! نه، تازه شروع دنیا و شروع تاریخ بشریت است، حرکت تاریخی انسان آن وقت است، آنوقت است که استعدادهای انسان ظهور خواهد کرد. هنوز این دانشی که بشر تا امروز پیدا کرده، در مقابل استعدادهایی که خدا در وجود بشر گذاشته صفر است. اگر حضرت آمدند و دنیا پر از عدل و داد شد ولی آن هنگام، آخر عمر باشد و منتظر صور اسرافیل باشیم این که کار نشد، بشر، چند هزار سال با این زحمت کار کند، بعد حضرت بیایند و دنیا را پر از عدل و داد کنند و بعد هم دنیا تمام شود. وقت ظهور حضرت، دنیا تازه شروع می شود با آمدن حضرت اول زندگی بشر، اول تاریخ و اول رشد و تعالی بشری به صورت کلان است.[۱]
رشد دانش و فرهنگ اسلامی:
حکومتی که در راس آن رهبری مانند حضرت مهدی علیه السلام است که درهای دانش به روی او گشوده است، طبعا از نظر علمی پیشرفت شگفت انگیزی خواهد داشت.[۲] در حکومت آن حضرت با اجرای برنامه های آسمانی آن چنان انسان ها از نظر شخصیت پرورش می یابند که گویی آنان غیر از انسان هایی هستند که در گذشته زندگی می کرده اند.
از جهت اقتصاد:
اقتصاد جامعه شکوفا گشته، فقر و تنگدستی رخت بربسته، آبادانی همه جا به چشم می خورد و بازرگانی رونقی شایان توجه می یابد.[۳]
کشاورزی:
کشاورزی بر اثر فراوانی باران رونق می یابد. در روایت است که خداوند برای او(مهدی عج) برکت را از آسمان فرو می فرستد.[۴]
در زیارتهایی که درباره حضرت مهدی(عج) رسیده است به زندگی اصیل و درست انسان در پرتو فروغ جاودانه تعالیم امام مهدی(عج) اشاره رفته است: السلام علی ربیع الانام و نضره الایام. سلام بر بهاران زندگی مردمان و طراوت روزگاران.[۵]
و اما اینکه جهان بعد از وجود ولی عصر علیه السلام چه گونه خواهد بود، آیا بعد از ایشان قیامت بر پا خواهد شد؟ جواب این است که این مساله مرتبط با رجعت است و رجعت یکی از اعتقادات تشیع است و بدین مفهوم است که امامان خاندان وحی و رسالت علیه السلام و عده ای از کسانی که صالح و نیکوکار بوده و از دنیا رفته اند و جمعی از کسانی که جنایت پیشه و ستمکار بوده و چشم از جهان دوخته اند، پس از حضرت علیه السلام به خواست خدا به این جهان باز می گردند. و نخستین رجعت کننده امام حسین علیه السلام است و پس از آن وجود گران مایه همه امامان اهلبیت علیهم السلام یکی پس از دیگری.[۶] گرچه در صدد بیان آیات رجعت نیستم اما از باب نمونه به چند آیه قرآن که اشاره به رجعت دارد، اشاره می کنم و شما می توانید به تفسیر در ذیل این آیات شریفه مراجعه فرمایید.
بقره: آیه ۲۵۹: او کالذی مرّ علی قریة و هی خاویة علی عروشها… فامامة الله مأة عام ثم بعثه…۲٫ بقره/ آیه ۲۴۳: الم ترالی الذین خرجوا من دیارهم و هم ألوف حذر الموت فقال لهم الله موتوا ثم احیاهم: درباره زنده شدن ۷۰ هزار خانوار
۳٫ اعراف/ آیه ۱۵۵: و اختار موسی قومه سبعین رجلا لمیقتنا … در این آیه می فرماید: حضرت موسی، تعداد ۷۰ نفر را برای میقات ما انتخاب کرد. و در آیه ۵۵ و ۵۶ بقره راجع به آنان می فرماید: و به موسی گفتند: ما هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد. و اذ قلتم یا موسی لن نومن لک حتی نری الله جهرة، تا اینکه خداوند را علناً ببینیم… آن گاه می فرماید: ثم بعثناکم من بعد موتکم : آن گاه ما شما را پس از اینکه مرده بودید زنده کردیم.
۴٫ کهف/ آیه ۲۵: اصحاب کهف مدت ۳۰۹ سال در غار مکث نمودند(به خواب رفتند) آن گاه خدای مقتدر آنان را به دنیا برگردانید.
۵٫ بقره/ ۷۲ و ۷۳ و ۷۴: از این آیات این واقعیت دریافت می گردد که خداوند، مقتول بنی اسرائیل را در همین جهان و پیش از روز رستاخیز زنده ساخت.[۷]
جواب قسمت دوم سؤال یعنی زمین در آن زمان چگونه خواهد بود؟ که جواب این قسمت از توضیح در قسمت الف روشن خواهد شد. و اضافه می کنم که پس از قیام جهانی امام عصر علیه السلام، در روزگار حاکمیت آن عدالت گستر راستین فقر و نیاز از جامعه بشری رخت بر می بندد و آفت و محرومیت از بین می رود. عقده های روانی مردم حل و زدوده می شود و حزن و اندوه به سرور و شادمانی تبدیل می گردد و دیگر نه ظالمی خواهی دید و نه مظلوم و ستمدیده‌ای آرمانها و آرزوهای مسلمانان آگاه و پروا پیشه تحقق می یابد و کره زمین مهد صلح و آزادی می گردد[۸]. به تعبیر دیگر: وقتی مهدی موعود علیه السلام ظاهر شد و در جنگ پیروز گشت و بر شرق و غرب جهان تسلط یافت، تمام زمین به وسیله یک حکومت جهانی اسلامی اداره می شود. برای تمام بلاد و استانها، استانداران لایقی را با برنامه کار و دستورات لازم گسیل می دارد. به واسطه کوشش و جدیت آنان تمام زمین آباد و معمور می گردد… عدل و دادش تمام زمین را فرا می گیرد. مردم با هم مهربان شده با صدق و صفا زندگی می کنند امنیت عمومی همه جا را فرا می گیرد. و کسی در صدد آزار دیگری نیست وضع اقتصادی مردم بسیار خوب می شود به طوری که مستحق زکات پیدا نمی شود. بارانهای نافع پی در پی می بارد. تمام زمین سبز و خرم می گردد. برکات و محصولات زمین زیاد می شود.[۹]
و اما در مورد این سؤال که امام زمان چگونه به جنگ مشرکین می رود؟
در ابتدا باید این نکته را به عرض برسانیم که امام زمان علیه السلام مانند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله برای هدایت و راهنمایی مردم، نخست اعلان دعوت عمومی می کند و در آغاز ظهورش، مردم را از پیام انقلاب خود آگاهی داده و اتمام حجت می کند، در این میان عده‌ای دعوتش را می پذیرند و راه سعادت، پیش می گیرند و عده‌ای به مخالفت بر می خیزند که امام مهدی(عج) در برابر اینها قیام مسلحانه می‌کند. چنانچه امام جواد علیه السلام فرموده است: وقتی ۳۱۳ نفر یاران خاص حضرت قائم(عج) به خدمتش در مکه رسیدند، حضرت، دعوتش را به جهانیان آشکار می سازد و وقتی که این تعداد به ده هزار نفر رسید، به اذن خدا قیام مسلحانه می کند و خروج می کند.[۱۰]
برنامه قیام حضرت مهدی(عج) همانند برنامه قیام همه پیامبران الهی خواهد بود، یعنی بر اساس اسباب و وسایل عادی و طبیعی برنامه‌های خود را اجرا می‌کند و جز در موارد استثنایی از راه اعجاز وارد نمی‌شود. و اما اینکه در بعضی از روایات از سلاح به شمشیر معنا شده است، باید گفت که ظاهرا مقصود از خروج با شمشیر، ماموریت به جهاد، و توسل به اسلحه برای اعلای کلمه حق است، و این که با هیچ یک از کفار به مصالحه نمی نشیند، زیرا«شمشیر» همیشه کنایه از قدرت و نیروی نظامی بوده و هست، همان گونه که«قلم» کنایه از علم و فرهنگ است، و نیز از قدیم معروف بوده که کشور با دو چیز اداره می شود: قلم و شمشیر.[۱۱]
پس منظور قیام با شمشیر، همان اتکای به قدرت است، تا مردم نپندارند که این مصلح بزرگ، فقط به شکل یک معلم یا یک واعظ، عمل می کند، بلکه او یک رهبر مقتدر الهی است که امان را از ستمگران و منافقان می‌گیرد. بنابراین اجرای طرح حکومت حق و عدالت در سطح جهانی نیز باید با استفاده از وسایل مادی و معنوی لازم(بجز در موارد استثنایی) تحقق پذیرد. به تعبیری دیگر، آن حضرت و یارانش با هر اسلحه ای که لازم باشد، در مقابل کفار و ستمگران می ایستند، و از هر گونه اسلحه‌ای که در آن زمان متداول بوده و مورد نیاز باشد، استفاده می‌کنند. به امید آن روزی که قدرت اسلام، همه جا را فراگیرد و روزی که چشم همه به دیدار دل آرای آن محبوب، روشن گردد.
منابعی برای مطالعه بیشتر:
۱٫ انقلابی بزرگ، استاد مکارم.
۲٫ آخرین امید، استاد داود الهامی.
امام صادق علیه السلام فرمود:
«چشم براه امر(قیام و انقلاب) امام خود باش، در هر شب و روز زیرا خداوند در هر روز کاری کند و کاری او را از کار دیگری باز ندارد.[۱۲]
[۱] . انتظار، سال سوم، شماره هشتم و نهم، تابستان و پاییز ۱۳۸۲، فصلنامه علمی تخصصی ویژه امام مهدی(عج) صفحات ۹ و ۱۰٫
[۲] . نجم الدین مجلسی، کتاب چشم اندازی به حکومت مهدی(عج)، ص ۱۷۶، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ سوم، ۱۳۷۸٫
[۳] . همان منبع، ص ۱۹۶٫
[۴] . همان منبع، ص ۲۰۴٫
[۵] . محمد حکیمی، عصر زندگی و چگونگی آینده انسان و اسلام، ص ۲۳۵٫
[۶] . امام مهدی علیه السلام، از ولادت تا ظهور نوشته آیه الله فقید سید محمد کاظم قزوینی ترجمه و تحقیق: علی کرمی، و سید محمد حسینی، چاپ سوم پاییز ۷۸، موسسه چاپ الهادی، ص ۷۹۲٫
[۷] . ستارگان درخشان، تالیف محمد جواد نجفی، قسمت دوم از جلد ۱۴، سرگذشت حضرت صاحب الزمان علیه السلام، ناشر: کتاب فروشی اسلامیه، نوبت چاپ: پنجم، تاریخ چاپ ۱۳۷۱٫
[۸] . امام مهدی(عج) از ولادت تا ظهور، محمد صدر، بیروت الوفاء ص ۷۹۵٫
[۹] . دادگستر جهان، نوشته ابراهیم امینی، چاپ نوزدهم، ۱۳۷۹، چ قدس، انتشارات شفق صفحه ۳۱۹٫
[۱۰] . علامه مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۲۸۳، موسسه الوفاء بیروت، ۱۴۰۳ ه.ق .
[۱۱] . رجالی تهرانی، علی رضا، یکصد پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان(علیه السلام) انتشارات نبوغ چاپ سوم، ص ۲۱۸٫
[۱۲] . عصر زندگی، ص ۲۹۷، به نقل از مکیال المکارم ج ۲، ص ۱۵۷٫

منبع:اندیشه قم

 3 نظر

جارو هم معرفت می خواهد

21 اردیبهشت 1391 توسط انصاریان

عادت شبگردی دارم. ربطی هم به سرما و گرما ندارد. همین عادت با رفتگر محله آشنایم کرد؛ قبلتر تعریفش را کرده بودم. چند وقت پیش که سوز سرمای پایتخت استخوان‌ترکان شده بود، شبی باز به سرم زد. با شال و کلاه و هر چیزی که سپر سرما می‌شد، حاضر یراق شدم و رفتم شبگردی.

پیرمرد عزیز جارو به‌دست را دیدم. جارویش لم داده به دیوار بود و آستین‌هایش بالازده. من که رسیدم از یک بطری داشت آب خالی می کرد توی مشت دست راستش. وسط‌ وضو بود انگار. حتی فکر آستین بالازدن و خیس شدن هم لرز به تنم انداخت.

همان دورترک ایستادم. فکر کردم حتما گوشه‌کناری می خواهد نمازی بخواند اما در بطری را که بست رفت سراغ جارو . خرت‌خرت کنان مشغول زمین شد.

جلو رفتم و سلام و حال و احوال کردیم. گیر دادم به وضویش در آن سرمای بی‌مروت. خندید. آخرش که دید دست بر نمی‌دارم گفت «اینجا مگر کشور امام زمان نیست؟» گفتم «هست». گفت «مگر اینجا پایتختش نیست؟» سر تکان دادم که بله. گفت «حالا با چه رویی خیابان‌های این شهر را که اسم آن صاحب رویش است بی‌وضو جارو بزنم؟ بی‌معرفتی نیست؟».

***

وقتی می‌رفتم خانه صدای پیرمرد و آن حرفها می‌آمد توی سرم. پس‌زمینه‌اش هم شده بود ترق ترق دندان‌هایم که شده بودند سرما سنج.

برگرفته از:http://ramzeobour.blogfa.com/post-295.aspx

 1 نظر

سفارشی تکان دهنده

21 اردیبهشت 1391 توسط انصاریان

 

سفارشی از حضرت بقیه الله الاعظم (عج) :

إِذَا بَدَتْ لَكَ أَمَارَاتُ الظُّهُورِ وَ التَّمْكِينِ فَلَا تُبْطِئُ بِإِخْوَانِكَ عَنَّا وَ بِأَهْلِ الْمُسَارَعَةِ إِلَى مَنَارِ الْيَقِينِ وَ ضِيَاءِ مَصَابِيحِ الدِّينِ تَلْقَ رُشْداً إِنْ شَاءَ اللَّهُ.

آن گاه که نشانه های ظهور برایت آشکار شد،سستی نکن و از برادران و دوستانت که به سوی ما می آیند عقب نمان،به سوی جایگاه نور و یقین و چراغ های پر فروغ دین به سرعت حرکت کن تا راه هدایت را بیابی.إن شاء الله



منابع:

بحارالأنوار،ج52؛ص35

کمال الدین،ج2؛ص448

 نظر دهید »

داستان پیرمرد

18 اردیبهشت 1391 توسط انصاریان

پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند اما این کار خیلی سختی بود .تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد
پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی
دوستدار تو پدر

پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد
پدر, به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن , من آنجا اسلحه پنهان کرده ام
۴ صبح فردا ۱۲ نفر از مأموران Fbi و افسران پلیس محلی دیده شدند , و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند
پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند ؟
پسرش پاسخ داد : پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین کاری بود که از اینجا می توانستم برایت انجام بدهم.

هیچ مانعی در دنیا وجود ندارد . اگر شما از اعماق قلبتان تصمیم به انجام کاری بگیرید می توانید آن را انجام بدهید
مانع ذهن است . نه اینکه شما یا یک فرد کجا هستید…

www.newfun.ir 1414 300x248 داستان خنده دار عشق یعنی

منبع: http://ajums90-5.blogfa.com/

 1 نظر

دیدار یار

02 اردیبهشت 1391 توسط انصاریان

آقا سید هاشم حداد می فرمود:
آیت الله قاضی(سید علی آقا قاضی تبریزی) خیلی در گفتارشان و در قیام و قعودشان و به طور کلی در مواقع تغییر از حالتی به حالت دیگر، خصوص کلمه «یا صاحب الزمان» را بر زبان جاری می کردند. یک روز یک نفر از ایشان پرسید: آیا شما خدمت حضرت ولی عصر –ارواحناه فداه- مشرف شده اید؟! فرمودند:
«کور است هر چشمی که صبح از خواب بیدار شود و در اولین نظر نگاهش به امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیفتد!»

علی قاسمی، ستارگان سپهر سلوک، ص54

 2 نظر

بهانه ی او را بگیر!

26 فروردین 1391 توسط انصاریان

جناب شیخ، معتقد بود که اگر انسان، حقیقتاً خدا را بخواهد و به غیر او قناعت نکند، سرانجام، خداوند متعال، دست او را می گیرد و به مقصد می رساند.
ایشان، در این باره، مثال جالبی داشت و می فرمود:
«بچه ای که بهانه گرفته، هر قدر اسباب بازی و تنقلات به او بدهند، آن ها را پَرت می کند و دست از لجبازی بر نمی دارد. آن قدر گریه می کند تا پدر و مادر، او را در آغوش بگیرند و نوازش کنند. آن وقت، آرام می شود. پس چنانچه زرق و برق دنیا را نخواهی و بهانه ی او را بگیری، در نهایت، خداوند متعال، دست تو را می گیرد و بلندت می کند. آن وقت است که انسان، لذت می برد».

محمدی ری شهری، کیمیای محبت(یادنامه مرحوم شیخ رجبعلی خیاط)، ص194

Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> ideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

 2 نظر

بانوی من...

16 فروردین 1391 توسط انصاریان

گل بنفشه من…
یک روز دوباره سر از خاک برخواهد آورد٬
دوباره روزی بهار خواهیم داشت!

پ.ن: نوشته بود حضرت علی علیه السلام آن هنگام که کوثر پیامبر(ص) را در قبر می گذاشت آیه ۵۵ سوره طه را زمزمه می کرد.

(مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فِيها نُعِيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْری: شما را از آن (زمين) آفريديم و شما را در آن باز مى‏گردانيم و بار ديگر (در قيامت) شما را از آن بيرون مى‏آوريم).

مقتل مقرم. ص.۲۶۲

 7 نظر

شهادت بانوی بانوان

16 فروردین 1391 توسط انصاریان

حضرت حیدر به نام فاطمه حساس بود

خلقت از روز ازل مدیون عطر یاس بود

ای که ره بستی میان کوچه ها بر فاطمه

گردنت را می شکست آن جا اگر عباس بود

 1 نظر

مومنان

15 فروردین 1391 توسط انصاریان

از حضرت رسول(ص) منقول است:

شخصی به حضرت امام محمد باقر(ع) عرض نمود: بسیار است که بی سبب اندوهگین می شوم؛ به حدی که اهل و یاران من، اثر آن را از روی من مشاهده می کنند.

فرمود: حق تعالی مومنان را  از طینت بهشت آفریده و از نسیم رحمت خود در ایشان جاری گردانیده؛ به این سبب، مومنان برادر پدری و مادری یکدیگرند. پس وقتی به روح یکی از مومنان اندوهی رسد، مومنان دیگر برای اندوه او محزون می شوند.

حلیه المتقین، علامه محمد باقر مجلسی(ره)، ص262.

 نظر دهید »

خدا، مشتری ندارد

13 اسفند 1390 توسط انصاریان

شیخ رجبعلی خیاط گاه می فرمود:

امام حسین(ع) مشتری زیاد دارد. ممکن است امام های دیگر هم همین طور باشند؛ ولی خدا مشتری ندارد! من دلم از این می سوزد که خدا، مشتری هایش کم اند. کمتر کسی می آید بگوید: من، خدا را دوست دارم و می خواهم با او آشنا شوم.

گاه می فرمود:

در حالی که تو به خدا محتاجی، خدا، عاشق توست!

در حدیث قدسی آمده است:

یَابن آدَمَ! انّی اُحبُّکَ فَأنتَ ایضَاً أحبِبنی.

ای انسان! من، تو را دوست دارم. تو نیز مرا دوست بدار.

همچنین آمده است:

عَبدی! أنا وَ حَقّی لَکَ مُحِبٌّ، فَبِحقّی عَلَیکَ کُن لِی مُحِبّاً.

بنده من! سوگند به حق خودم که دوستدار تو هستم. پس سوگند به حق من بر تو که مرا دوست بدار!

گاه می فرمود:

یوسف، خوش هیکل است؛ اما تو نگاه کن ببین آن که یوسف را آفرید، چیست. همه ی زیبایی ها مال اوست.

در جهان، چون حُسنِ یوسف، کس ندید

حُسن، آن دارد که یوسف آفرید.

منبع: محمد محمدی ری شهری، کیمیای محبت،قم، انتشارات دارالحدیث، 1386، ص148

 5 نظر

آقای من

10 اسفند 1390 توسط انصاریان

 1 نظر

برای خدا چه کرده ای؟

09 اسفند 1390 توسط انصاریان

یکی از فرزندان شیخ رجبعلی خیاط، نقل می کند: روزی با پدرم به «بی بی شهربانو» رفته بودیم. در راه به مُرتاضی برخورد کردیم. پدرم به او گفت:

نتیجه ی ریاضت های تو چیست؟

مُرتاض، خم شد و سنگی را از زمین برداشت. سنگ در دست او به یک گلابی تبدیل شد و او به پدرم تعارف کرد که: بفرمایید میل کنید!

شیخ، نگاهی به او کرد و گفت:

این کار را برای من کردی. بگو ببینم برای خدا چه کرده ای؟!

آن مُرتاض، با شنیدن این سخن، به گریه افتاد.

 2 نظر

طلاهای همسرش را فروخت...

07 اسفند 1390 توسط انصاریان

پنج شش روز مانده بود به عید سال ۱۳۶۱
ساعت ده شب بود که شهید بابایی اومد سراغم
مقداری طلا آورده بود
می گفت فردا به پول نیاز دارم. اینا رو بفروش

پول طلاها رو خواستم بهش بدم…
شروع کرد به صحبت کردن:
- وضع مناسب نیست
- قیمت اجناس بالا رفته
- حقوق کارمندان و کارگران پایینه و درآمدشان با خرجشان نمی خواند و …

پول ها رو از من گرفت و بدون اینکه بشماره ، مقداریش رو به من داد و گفت:
این هم برای شما ! برو شب عیدی برای خانواده ات چیزی بخر
اولش قبول نکردم
اما چون دیدم ناراحت شد ، پول رو گرفتم و با خوشحالی به منزل برگشتم
بعدها شنیدم که شهید بابایی همۀ اون پول رو بین سربازان متاهل تقسیم کرده
تازه فهمیدم که ایشون طلاهای همسرش رو فروخته که ما شب عیدی شرمنده ی خانواده هامون نباشیم

راوی: سید جلیل مسعودیان
منبع: کتاب حافظان بیت المال ، صفحه ۵۰

 2 نظر

ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود

06 اسفند 1390 توسط انصاریان

قسمتی از یک گفتگوی واقعی در عالم مجازی:
او: خیلی ازش دور شدم. دیگه رووم نمی شه برم طرفش.
من: همین الان برو سجاده ات رو رو به قبله پهن کن و بنشین در محضرش. باهاش مناجات کن. اگر دیدی که آهت گرفت و اشکت دراومد بدون که هنوز هم دوستت داره. اگر نه برای همیشه باهاش قهر کن!
او: یعنی واقعا ازش ببرّم؟!
من: بله!
او: آخه این چه جور مشاوره ایه! منو دعوت می کنی به تعیین تکلیف و بریدن!
من: نه! اتفاقا دارم دعوتت میکنم به رفاقت با حضرت دوست. آخه من مطئنم که گزینه اول درسته و هیچ موقع به گزینه دوم نمی رسی.
او: از کجا اینقدر مطمئنی؟
من: از اونجا که خودش فرموده: «قُلْ یا عِبادِیَ الَّذینَ أَسْرَفُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ» (زمر/53) بگو: ای بندگان من که در جنایت به خویش [به واسطه گناه] از حدّ گذراندید، از رحمت خدا نومید نشوید.»
او: از کجا بفهمم قبولم کرده؟
من: گفتم که: اگه در مناجات حالی پیدا کردی و اشکت جاری شد، بدون که راهت دادند. یادت باشه تو باید رادیوت رو روشن کنی و طول موج رو روی فرکانس لازم تنظیم کنی وگرنه فرستنده همیشه روشنه و داره دعوت می کنه!
دوست دارد دوست این آشفتگی!

 

برگرفته از وبلاگ http://www.mohsenzadeh.ir/weblog.html

 1 نظر

اثر تواضع با خَلق برای خدا

06 اسفند 1390 توسط انصاریان

یکی از شاگردان شیخ رجبعلی خیاط  می گفت: یکی از رفقا نقل کرد: وقتی آقا شیخ مرتضی زاهد را درون قبر گذاشته بودند، جناب شیخ فرمود:

بلافاصله، از جانب خدای متعال، به نکیر و منکر، خطاب رسید: این بنده را به من واگذار کنید. کاری به کار او نداشته باشید… . او در عمرش به خاطر من با خَلق، متواضع بود و ذرّه ای در خود، احساس  غرور نداشت.

 

منبع: محمد محمدی ری شهری، کیمیای محبت،قم، انتشارات دارالحدیث، 1386، ص94 .

 3 نظر

خدایا! تنهایم

25 بهمن 1390 توسط انصاریان

گفتم خدایا تنهایم،گفت:بیش از من؟

گفتم خدایا از همه دلگیرم،گفت:حتی از من؟

گفتم خدایا دلم را ربوده اند،گفت:پیش از من؟

گفتم خدایا دل بستم،گفت:به غیر من؟

گفتم خدایا دوستت دارم،گفت:بیش از من؟

گفتم خدایا چقدر دوری،گفت:تو یا من؟

گفتم خدایا آنقدر نگو من،گفت:من توام،تو من

 نظر دهید »

روز فرج مهدی فاطمه

25 بهمن 1390 توسط انصاریان

http://up.vatandownload.com/images/rco1qv87ae31yxpfyza.jpg

روزي در تقويم خواهند نوشت : تعطيل ” روز فرج مهدي فاطمه “

و بعد در مدينه ، کنار ساختمان نيمه کاره اي تابلوي زير را ميبينيم .

” پروژه حرم مطهر بي بي دو عالم حضرت زهرا (س)”

کار فرما : قائم آل محمد .

پيمانکار : ياران حضرت .

مساحت : وسعت دل تمام شيعيان .

براي فرج مهدي فاطمه سه صلوات بفرست .

 نظر دهید »

شیطان و عم اوغلی

18 بهمن 1390 توسط انصاریان

گویند در زمان دانیال نبى یك روز مردى پیش او آمد و گفت : اى دانیال امان از دست شیطان ، دانیال پرسید: مگر شیطان چه كرده ؟

مرد گفت : هیچى ، از یك طرف شما انبیاء و اولیاء به ما درس دین و اخلاق مى دهید و از طرف دیگر شیطان نمى گذارد رفتار ما درست باشد، كار خوب بكنیم و از بدیها دورى نماییم .

دانیال پرسید: چطور نمى گذارد؟ آیا لشكر مى كشد و با شما جنگ مى كند و شما را مجبور مى كند كه كار بد كنید. مرد گفت : نه ، این طور كه نه ، ولى دایم ما را وسوسه مى كند، كارهاى بد را در نظر ما جلوه مى دهد. شب و روز، ما را فریب مى دهد و نمى گذارد دیندار و درست كردار باشیم .

دانیال گفت : باید توضیح بدهى كه شیطان چه مى كند، ببینم ، آیا مثلا وقتى مى خواهى نماز بخوانى شیطان نمى گذارد نمازت را بخوانى ؟ آیا وقتى مى خواهى پولى را در راه خدا بدهى شیطان مانع مى شود و نمى گذارد؟ آیا وقتى مى خواهى به مسجد بروى شیطان طناب به گردنت مى اندازد و تو را به قمارخانه مى برد؟ آیا وقتى مى خواهى با مردم خوب حرف بزنى شیطان توى دهانت مى رود و از زبان تو با مردم حرف بد مى زند؟ آیا وقتى مى خواهى با مردم معامله بكنى شیطان مى آید و زوركى از مردم پول زیاد مى گیرد و در جیب تو مى ریزد؟ آیا این كارها را مى كند؟

مرد گفت نه : این كارها را نمى تواند بكند ولى نمى دانم چطور بگویم كه شیطان در همه كارى دخالت مى كند، یك جورى دخالت مى كند كه تا مى آییم سرمان را بچرخانیم ما را فریب مى دهد، من از دست شیطان عاجز شده ام ، همه گناههاى من به گردن شیطان است .

دانیال گفت : تعجب مى كنم كه تو اینقدر از دست شیطان شكایت دارى ، پس چرا شیطان هیچ وقت نمى تواند مرا فریب بدهد، من هم مثل توام ، شاید تو بى انصافى مى كنى كه گناه خودت را به گردن شیطان مى گذارى .

مرد گفت : نه من خیلى دلم مى خواهد خوب باشم ولى شیطان با من دشمنى دارد و نمى گذارد خوب باشم. دانیال گفت: خیلى عجیب است، كجا زندگى مى كنى؟ مرد گفت: همین نزدیكى، توى آن محله، و از دست شیطان مردم هم خیال مى كنند كه من آدم بدى هستم، نمى دانم چه كار كنم،

دانیال پرسید: اسم شما چیست ؟ مرد گفت : اسمم عم اوغلى است .

دانیال گفت عجب، عجب پس این عم اوغلى تویى .

مرد گفت : چه طور مگر شما درباره من چیزى مى دانید؟

دانیال گفت: من تا امروز خبرى از تو نداشتم، ولى اتفاقا دیروز شیطان آمد اینجا پیش من و از تو شكایت داشت و گفت: امان از دست این عم اوغلى

مرد گفت : شیطان از من شكایت داشت چه شكایتى ؟

دانیال گفت : شیطان مى گفت : من از دست این عم اوغلى عاجز شده ام، عم اوغلى خیلى مرا اذیت مى كند، عم اوغلى در حق من خیلى ظلم مى كند… آن وقت از من خواهش كرد كه تو را پیدا كنم و قدرى نصیحتت كنم كه دست از سر شیطان بردارى.

مرد گفت : خوب شما نپرسیدید كه عم اوغلى چه كار كرده؟ دانیال گفت همین را پرسیدم كه عم اوغلى چه كار كرده؟

شیطان جواب داد كه هیچى، آخر من شیطانم و مورد لعنت خدا هستم. روز اول كه از خدا مهلت گرفتم در این دنیا بمانم براى كارهایم قرار و مدارى گذاشتم، قرار شده است كه تمام بدى ها در اختیار من باشد و تمام خوبیها در اختیار دینداران، ولى این عم اوغلى مرتب در كارهاى من دخالت مى كند، پایش را توى كفش من مى كند، و بعد دشنام و ناسزایش را به من مى دهد. مثلا مى تواند نماز بخواند ولى نمى خواند، مى تواند روزه بگیرد ولى نمى گیرد، پولش را مى تواند در كار خیر خرج كند ولى نمى كند. صد تا كار زشت و بد هم هست كه مى تواند از آن پرهیز كند ولى پرهیز نمى كند و آن وقت گناه همه اینها را به گردن من مى اندازد. شراب مال من است عم اوغلى مى رود و مى خورد، دو رنگى و حیله بازى از هنرهاى مخصوص من است ولى عم اوغلى در كارهایش حقه بازى مى كند، مسجد خانه خداست و میخانه و قمار خانه مال من است ولى او عوض این كه به مسجد برود دایم جایش در خانه من است. بد زبانى و بد اخلاقى مال من است ولى عم اوغلى به اینها هم ناخنك مى زند. چه بگویم اى دانیال كه این عم اوغلى مرتب بر سر من كلاه مى گذارد و آن وقت تا كار به جاى باریك مى كشد مى گوید بر شیطان لعنت . وقتى معامله مى كند و مردم را در خرید و فروش فریب مى دهد پولش را در جیبش مى ریزد ولى تهمتش را به من مى زند، آخر من كى دست او را گرفته ام و روزه اش را باطل كرده ام. آخر اى دانیال من چه هیزم ترى به این عم اوغلى فروخته ام . من چه ظلمى به این مرد كرده ام كه دست از سر من بر نمى دارد. خواهش مى كنم شما كه همیشه مرا نصیحت مى كنید این عم اوغلى را احضار كنید و بگویید دست از سر من بردارد و… شیطان این چیزها را گفت و خیلى شكایت داشت و من هم در صدد بودم كه تو را پیدا كنم و بگوییم پایت را از كفش شیطان در بیاورى. خوب، وقتى تو در كارهاى شیطان دخالت مى كنى او هم حق دارد، در كارهاى تو دخالت كند و روزگارت را سیاه كند. اما تو مى گویى كه شیطان هرگز به زور و جبر تو را از راه به در نبرده و فقط وسوسه كرده، در این صورت تو باید به وسوسه او گوش ندهى و سعى كنى به گفتار و رفتار نیك پایبند باشى، آن وقت تو هم مى شوى مثل دانیال، و نه تو از شیطان گله دارى و نه او از تو شكایت دارد. وقتى تو خودت بد مى كنى و بر شیطان لعنت مى كنى شیطان هم حق دارد كه از تو شكایت كند. تو باید آن قدر خوب باشى كه شیطان نتواند تو را لعنت كند.

عم اوغلى با شنیدن این حرفها خیلى شرمنده شد و جواب داد: حق با شماست، تقصیر از خودم بود كه دست به كارهاى شیطان مى زدم، باید خودم خوب باشم و گرنه شیطان گناه مرا به گردن نمى گیرد،

اى لعنت بر شیطان

 1 نظر

حکایتی زیبا در مورد بهشت و جهنم

07 بهمن 1390 توسط انصاریان

یک مردِ روحانی، روزی با خداوند مکالمه ای داشت: “خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟”

خداوند آن مرد روحانی را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد؛ مرد نگاهی به داخل انداخت. درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود؛ و آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد! افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند. به نظر قحطی زده می آمدند. آنها در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پُر کنند. اما از آن جایی که این دسته ها از بازوهایشان بلند تر بود، نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند.

مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد. خداوند گفت: “تو جهنم را دیدی!”

آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد. آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود. یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن، که دهان مرد را آب انداخت! افرادِ دور میز، مثل جای قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و تپل بوده، می گفتند و می خندیدند. م

رد روحانی گفت: “نمی فهمم!”

خداوند جواب داد: “ساده است! فقط احتیاج به یک مهارت دارد! می بینی؟ اینها یاد گرفته اند که به همدیگر غذا بدهند، در حالی که آدم های طمع کار تنها به خودشان فکر می کنند!”

 3 نظر

توبه کرده از گناه

07 بهمن 1390 توسط انصاریان

 نظر دهید »

عبادت امام حسن مجتبی (ع)

02 بهمن 1390 توسط انصاریان

img/daneshnameh_up/f/f8/imamhassan1.jpg

امام صادق(ع) در بیان حال معنوی امام حسن(ع) می‌فرمود:
امام مجتبی(ع) عابدترین مردم زمان خود بود. بسیار حج به صورت پیاده و گاه با پای برهنه به جای می‌آورد. همیشه او را در حال گفتن ذکر می‌دیدند و هر گاه آیه «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا» را می‌شنید، پاسخ می‌گفت: «لَبَّیْکَ اللَّهُمَّ لَبَّیْک» (خداوند! گوش به فرمان توام.)؛


«بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، مؤسسة‌‌الرساله، بیروت، ۱۴۰۳ ق، ج۴۳، ص۳۳۱ »


آن امام همواره در قنوت نمازش، بسیار دعا می‌کرد و خدا را این‌گونه می‌خواند:
«ای پناهگاه درماندگان! فهم ها در درک تو حیران و دانش ها در برابر تو ناتوان و نارساست.تو پروردگار زنده و قیّومی که جاودانه است. تو خود می‌بینی آنچه را که می‌دانی و در آن کار، دانا و بردبار هستى. تو بر آشکار ساختن هر پنهان، قدرت داری و می‌توانی از انجام هر کاری جلوگیری کنى؛ بدون آنکه در تنگنا واقع شوى. بازگشت همه چیز به سوی توست؛ همان سان که آغاز آن از خواست تو سرچشمه می‌گیرد. تو آگاهی از آنچه در سینه‌ها پنهان می‌دارند. آنچه را خواسته‌ای اجرا شده است.
آنچه را در خزانه غیب خودت بوده بر عقلها واداشته‌ای تا هر که نابود شود، از روی دلیل آن کار نابود شود و هر که زنده شود، از روی دلیل زنده شود.
به راستی که تو شنوا و دانایی و یکتا و بینایى.
بارخدایا! تو خود می‌دانی که من از تلاش خود فروگذار نکرده‌ام تا هنگامی که برش تیغم از میان رفت و تنها شدم.
در آن وقت از گذشتگان خودم پیروی کردم (صبر کردم) تا جلوی این دشمن سرکش و ریختن خون شیعیان را بگیرم تا اینکه حفظ کردم آنچه را اولیای من حفظ کردند.
خشم خود را فرو بردم و به خواسته آنها تن در دادم. به راهی رفتم که می‌خواستند و هیچ نگفتم تا یاری تو فرا برسد که تو تنها یاور حق و بهترین پشتیبان آن هستى؛ گرچه این یاری تأخیر افتد و نابود شدن دشمن اندکی به درازا کشد».


مهج الدعوات، سید بن طاووس، دار الذخائر، قم، ۱۴۱۱ ق، ص۱۴۵.

 2 نظر

تسلیت

02 بهمن 1390 توسط انصاریان

http://www.uae-irs.com/main/images/hasan_mohammad.jpg

یا رسول الله! با غروب آفتاب تو، کعبه تا قیامت سیه پوش گشته و زمزم، اشک عزا به رخسار مکه مى ریزد.

و سلام، غریب تر از هر غریب!
سلام، مزار بی چراغ، تربت بی زایر، بهشت گمشده!
سلام، آتشفشان صبر، چشمان معصوم، بازوان مظلوم، زبان ستمدیده!
سلام، سینه شعله ور، جگر سوخته، پیکر تیرباران شده!
سلام، امام غریب من!

 1 نظر

احترام به شخصیت افراد

21 دی 1390 توسط انصاریان

از رعیت آنان را که عیب جو ترند
از خود دور کن زیرا مردم عیوبی دارند
که رهبر امت در پنهان داشتن آن از همه سزاوار تر است
پس مبادا آنچه بر تو پنهان است آشکار گردانی…


(نامه ۵۳ نهج البلاغه)

گرت عیب جویی بود در سرشت

نبینی ز طاووس جز پای زشت

 1 نظر

گفتگو با خدا

11 دی 1390 توسط انصاریان

عکس طبیعت...آسمان

گفتم: چقدر احساس تنهايي مي كنم.
گفتي: فَانّي قَريبٌ
من نزديكم؛ بقره/186

گفتم: تو هميشه نزديكي؛ من دورم… كاش مي شد به تو نزديك شوم
گفتي: وَاذْكُر رَّبَّكَ تَضَرُّعاً وَ خيفَهً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ القَوْلِ بِالغُدُوِّ وَ الآصالِ
و در دل خويش پروردگارت را بامدادان و شامگاهان با تضرع و ترس بي صداي بلند ياد كن و از غافلان مباش؛ اعراف/205

 2 نظر

راه گناه نکردن

09 دی 1390 توسط انصاریان

نامه یک جوان محضر علامه طباطبائی

بسم الله الرحمن الرحیم
محضر مبارک نخبه الفلاسفه آیه الله العظمی جناب آقای طباطبائی ادام الله عمرکم ماشاءالله
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
کوتاه سخن آنکه جوانی هستم 22 ساله، …چنین تشخیص می دهم که تنها ممکن است شما باشید که به این سؤال من پاسخ دهید. در محیط و شرایطی که زندگی می کنم، هوای نفس و آمال و آرزوها بر من تسلط فراوانی دارند و مرا اسیر خود ساخته‌اند و سبب آن شده‌اند که مرا از حرکت به سوی الله، و حرکت در مسیر استعداد خود بازداشته و می‌دارند. درخواستی که از شما دارم، برای من بفرمایید بدانم به چه اعمالی دست بزنم تا بر نفس مسلط شوم و این طلسم شوم را که همگان گرفتار آنند بشکنم و سعادت بر من حکومت کند؟
یادآور می شوم نصیحت نمی خواهم و اِلّا دیگران ادعای نصحیت فراوان دارند. دستورات عملی برای پیروزی لازم دارم. همان گونه که شما در تحصیلات خود در نجف پیش استاد فلسفه داشتید، همان شخصی که تسلط به فلسفه اشراق داشت. (مسموع است).
باز هم خاطرنشان می سازم که نویسنده با خود فکر می کند که شفاهاً موفق به پاسخ این سؤال نمی شود. وانگهی شرم دارم که بیهوده وقت گرانمایه شما را بگیرم. لذا تقاضا دارم پدرانه چنانچه صلاح می دانید و بر این موضوع میتوانید اصالتی قائل شوید مرا کمک کنید. در صورت منفی بودن، به فکر ناقص من لبخند نزنید و مخفیانه نامه را پاره کنید و مرا نیز به حال خود واگذارید. متشکرم.­
امضا 1355/10/23

پاسخ علامه طباطبائی به نامه ایشان:
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیکم
برای موفق شدن و رسیدن به منظوری که در پشت ورقه مرقوم داشته اید لازم است همتی برآورده، توبه ای نموده، به مراقبه و محاسبه پردازید. به این نحو که هر روز که طرف صبح از خواب بیدار می شوید قصد جدی کنید که در هر عملی که پیش آید، رضای خدا - عز اسمه - را مراعات خواهم کرد. آن وقت در سر هر کاری که می خواهید انجام دهید، نفع آخرت را منظور خواهید داشت، به طوری که اگر نفع اخروی نداشته باشد انجام نخواهید داد، هر چه باشد. همین حال را تا شب، وقت خواب ادامه خواهید داد و وقت خواب، چهار پنج دقیقه ای در کارهایی که روز انجام داده اید فکر کرده، یکی یکی از نظر خواهید گذرانید. هر کدام مطابق رضای خدا انجام یافته شکری بکنید و هر کدام تخلف شده استغفاری بکنید. این رویّه را هر روز ادامه دهید. این روش اگر چه در بادی حال سخت و در ذائقه نفس تلخ می باشد ولی کلید نجات و رستگاری است و هر شب پیش از خواب اگر توانستید سور مسبحات یعنی سوره حدید و حشر و صف و جمعه و تغابن را بخوانید و اگر نتوانستید تنها سوره حشر را بخوانید و پس از بیست روز از حال اشتغال، حالات خود را برای بنده در نامه بنویسید. ان شاء الله موفق خواهید بود. والسلام علیکم.
محمد حسین طباطبایی

 

برگرفته از وبلاگ دیده بان بصیرت(http://gomnam-mg.blogfa.com/)

 5 نظر

محرم تمام شد...

04 دی 1390 توسط انصاریان

مثل کسی که مسافری را راهی می کند
نشسته ام
خیره به ساعت قدیمی روی دیوار
امشب که ساعت دوازده و یک , دو , سه …
آه…
کاش میشد نگهش داشت


آخ…یادم رفت کاسه آب را بیاورم…

 1 نظر

الهی...

04 دی 1390 توسط انصاریان

الهی!… کعبه و محراب، نشانه است، معبود، تویی! درس و کتاب، بهانه است، مقصود، تویی!
الهی!… توفیقمان ده که در میدان علم، پرچم عمل افرازیم و در ساحل خلوص، لنگر اندازیم.
الهی!… علمی که به تو نرساند، وبال است و ثمره اش تنها قیل و قال. از علمی که تکبر آورد چه سود؟ و فضلی که تفرعُن آورد، عدمش به ز وجود.
الهی!… در درگاه بلندت، تا کسی «میرزا کوچک» نشود، «آقا بزرگ» نگردد. تا ما را اهل ضمیر نکرده ای، ظاهر مکن.
الهی!… توفیق ده که بر نفس خویش، امیر شویم، ضمایر ما را به خودت برگردان، تا روشن ضمیر شویم.
الهی!… آنان که در پی مریدند، اگر در پی «مراد» روند، «راد» شوند. در روز حشر، «رضای مراد» به کار آید، نه «عطای مرید»!
الهی!… تو را به مرادی پذیرفته ایم، ما را به مریدی بپذیر… یا مرادَ المُریدین!
الهی!… دل های دور از امراض و خالی از اغراض، چشمه ی نور است و علمِ دور از عمل، به جای بال، وبال!
الهی!… شاکریم که ما را بر سفره ی عترت نشاندی و طعم محبّت اهل بیت(علیه السلام) چشاندی.

 نظر دهید »

بهترین اوقات و اماکن اجابت دعا

22 آذر 1390 توسط انصاریان

متاسفانه بسیار دیده می شود که در محافل دینی و جلسات مذهبی اهمیت فوق العاده و خاصی به دعا برای فرج آن عزیز داده نمی شود در حالی که شیعه حاجتی مهم تر از فرج آن بزرگوار ندارد.
وظیفه این است که در بهترین اوقات و اماکن اجابت دعا اول فرج آن امام همام را از خدا مسئلت کنیم.
یکی از علمای وارسته و برجسته نجف به کربلای معلی مشرف می شود و در حرم مطهر امام حسین(علیه السلام) شرفیاب محضر مقدس امام عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) می گردد. حضرت به او می فرماید: فلانی، ببین اینجا که دعا مستجاب است مردم به فکر من نیستند و برای فرج دعا نمی کنند.
سپس حضرت تصرف ولایتی می فرمایند و آن عالم ربانی خواسته های درونی مردم را می شنود که هر کدام برای حوایج خصوصی خود دعا می کنند.
حضرت می فرمایند: شنیدی؟ حتی یک نفر از این زایران نگفت که خدایا، فرج مهدی را برسان.
برای این که خوانندگان گرامی با اوقات اجابت دعا و اماکن آن بیشتر آشنا گردید، به این اوقات و اماکن اشاره می کنیم تا هر گاه دوستان حضرت و شیفتگان وصال در آن لحظات خاص و در آن اماکن مقدسه قرار گرفتند، برای فرج امام زمان(عجل الله تعالی فرج الشریف) دعا کنند.

اوقات اجابت دعا:
سحر، بعد از نمازهای واجب، بین الصلاتین، بین الطلوعین، هنگام آمدن باران، هنگام وزیدن بادها، هنگام شنیدن اذان، هنگام رویت هلال، در قنوت نماز وتر، هنگام رویت کعبه و…

اماکن اجابت دعا:
مساجد، حریم کعبه، هنگام رویت کعبه، مقام ابراهیم، رکن یمانی، بین مقام و میزاب، چاه زمزم، صفا و مروه، میزاب، حجر اسماعیل، حجرالاسود

منبع: اکمال الدین، ج2، ص53 .

 نظر دهید »

خدایا

21 آذر 1390 توسط انصاریان

 

خدایا  بندگانت شکر نعمت های تو کنند و من شکر بودن تو چرا که نعمت، بودن توست…

 نظر دهید »

نذر

19 آذر 1390 توسط انصاریان

ظرف غذای نذری همسایه را نگرفتم،

هاج و واج نگاهم کرد.

گفتم غذا پخته‌ام و این زیادی است…

به او نگفتم که اگر فقط ده دقیقه سرکوچه بایستد حتما یک نفر را می بیند که سطل آشغال بزرگ

را می کاود برای یافتن لقمه‌ای نان…
دوروبرم پر است ازیتیم ،نیازمند و کودکان خیابانی…….

یــــــــــــــک محل را نذری میدهید،بی آنکه حواستان باشد
نیازمندان،زورشان به صف ایستادن نمیرسد
و اگر هم برسد، از لباسهایشان خجالت می کشند……

نذرتان قبول!
که هم محلی هایتان
از زعفران برنج نذریتان تعریف میکنند…

 2 نظر

دو حکایت جالب از شیخ مفید

09 آذر 1390 توسط انصاریان

رؤیای صادق شیخ مفید
شبی شیخ مفید در خواب دید که در مسجد کرخ از مساجد بغداد نشسته است و فاطمه زهرا(سلام الله علیها) دست امام حسین(ع) و امام حسین(ع) را گرفته بود و به نزد شیخ مفید آمد و فرمود: «یا شیخ! علّمهما الفقه» یعنی «ای شیخ به این دو، فقه تعلیم بده».
شیخ از خواب بیدار شده و در حیرت افتاد که این چه خوابی بود و من کی هستم که به دو امام فقه تعلیم دهم؟ از سوی دیگر خواب دیدن امامان معصوم(ع) خواب شیطانی نیست.
وقتی صبح شد، شیخ به مسجدی که در خواب دیده بود رفت و در آنجا نشست؛ ناگهان دید که زنی جلیل و محترم در حالی که کنیزان دور او را گرفته و دست دو پسر را در دست دارد وارد مسجد شد. وی به نزد شیخ آمد و گفت: «یا شیخ علمهما الفقه». شیخ تعبیر خواب را فهمید و به تعلیم و تربیت آنان همت گماشت و بسیار به آن دو بزرگوار احترام می‏نمود. آن دو پسر کسی نبودند جز «سید رضی» معروف به شریف و «سید مرتضی» معروف به علم الهدی، که از فقهای سرامد روزگار شدند.


حق با کیست؟
گفته‏اند: در مسأله‏ای بین شیخ مفید و سید مرتضی اختلاف نظر افتاد. آنها توافق کردند به این که آن مسأله را به خدمت حضرت امیرالمؤمنین(ع)  بنویسند.
بعد از مدتی، به خط سبز جواب نوشته شده بود که: «انت شیخی و معتمدی و الحق مع ولدی علم الهدی» یعنی «ای شیخ مفید! تو محل اطمینان منی؛ ولی حق با فرزندم علم الهدی (سید مرتضی) است».

منبع: داستان‏هایی از زندگی علماء، تألیف محمدتقی صرفی، دفتر نشر برگزیده قم. (با اندک تصرف و ویرایش)

 نظر دهید »

صدای قافله کربلا می آید... لباس مشکیامو درآووردم.... سیاه پوش شدم... برا عزای جدم حسین(ع)

06 آذر 1390 توسط انصاریان

بر گوش جانم میرسد آوای زنگ قافله
این قافله تا کربلا دیگر ندارد فاصله

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> ideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ /> این حسین(ع)  کیست که عالم همه دیوانه ی اوست؟
حسین(ع)  همان حسینی است که زاده ی علی(ع)  و فاطمه(س) است
این قافله از کجا می آید؟ مقصدش کجاست؟
چرا به خون آنان تشته اند؟ به خاطر عدالت علی(ع) ؟
چرا محجر زینب را دریدند؟ به خاطر عفت فاطمه(س)؟
این لشگر پر از کینه است … این لشگر پر از حرامی هاست
این لشگر همان کسانی هستند که فردای غدیر از پشت به علی(ع)  خنجر زدند
همان کسانی هستند که فاطمه(س) را پشت در به شهادت رساندند
این قافله بوی علی(ع)  می دهد بوی فاطمه(س) می دهد … بوی یاس می دهد
قافله سالارش میر و علمدارش ارباب ابالفضل العباس(ع)  .. خانمش زینب(س) … سرورش اباعبدالله(ع)  است …
مکبرش سروِ رشیدِ حسین؛ علی اکبر(ع)  … دردانه هایش رقیه(س) و علی اصغر(ع)  … یادگار امام حسن(ع) ؛ قاسم(ع)
چه میکند نام عاشورا با دل ما؟

 نظر دهید »

مثل چای

02 آذر 1390 توسط انصاریان

دوستی با بعضی آدم ها مثل نوشیدن چای کیسه ای است؛ هول هولکی و دم دستی، این دوستی ها برای رفع تکلیف خوبند اما خستگی ات را در نمی کنند. تازه این یعنی چای کیسه ای منهای لیوان یک بار مصرف وگر نه که واویلا؛ حیف چای، حیف آدم و حیف وقت. با این چای ها باید از آن بیسکویت هایی خورد که مزه مقوا می دهند. این چای خوردن ها، دل آدم را باز نمی کند، خاطره نمی شود و نمی ماند. فقط از سر اجبار می خوریشان که چای خورده باشی، به بعدی اش هم فکر نمی کنی؛ به تکرارش.
دوستی با بعضی از آدم ها مثل خوردن چای خارجی است؛ پر از رنگ و بو. این دوستی ها جان می دهند برای مهمان بازی، برای جوک های خنده دار تعریف کردن، برای فرستادن اس ام اس صد تا یک غاز. اولش هم چه حس خوبی به تو می دهند. این چای خارجی زود دم را می ریزی در فنجان های بزرگ، می نشینی با شکلات فندقی می خوری و فکر می کنی خوش به حال ترین آدم روی زمینی. فقط نمی دانی باقی چای که مانده در فنجان، بعد از یکی دو ساعت می شود رنگ قیر؛ یک مایع سیاه و بدبو که چنان به دیواره فنجان رنگ می دهد که انگار در آن مرکب چین ریخته بودی نه چای.
دوستی با بعضی ها مثل نوشیدن چای سرگل لاهیجان است باید نرم دم بکشد، باید انتظارش را بکشی، باید برای عطر و رنگش منتظر بمانی، باید صبر کنی، آرام باشی و مقدماتش را فراهم کنی، باید آن را بریزی در یک استکان کوچک کمر باریک، خوب نگاهش کنی، عطر ملایمش را احساس کنی و آهسته و جرعه جرعه بنوشی اش و زندگی کنی.

 1 نظر

دخترفـراری وطلبه جوان

22 آبان 1390 توسط انصاریان

شب هنگام محمد باقر ( طلبه جوان ) در اتاق خود مشغول مطالعه بود که به ناگاه دختری وارد اتاق او شد. در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که ، سکوت کند و هیچ نگوید.
دختر پرسید: شام چه داری ؟؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر که شاهزاده بود و به خاطر اختلاف با زنان حرم سرا خارج شده بود در گوشه‌ای از اتاق خوابید.
صبح که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد ماموران،شاهزاده خانم را همراه طلبه جوان نزد شاه بردند شاه عصبانی پرسید ؟ چرا شب به ما اطلاع ندادی!
محمد باقر گفت : شاهزاده تهدید کرد که ، اگر به کسی خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد…
شاه دستور داد که، تحقیق شود . که آیا این جوان خطائی کرده یا نه ؟ و بعد از تحقیق از محمد باقر پرسید؟ چطور توانستی در برابر نفست مقاومت نمائی؟ محمد باقر 10 انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش سوخته و …
علت را پرسید؟ طلبه گفت : چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه می نمود هر بار که نفسم وسوسه می کرد. یکی از انگشتانم را بر روی شعله سوزان شمع می‌گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدین وسیله با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا ، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمانم را بسوزاند.
شاه عباس از تقوا و پرهیز کاری او خوشش آمد و دستور داد همین شاهزاده را به عقد میر محمد باقر در آوردند و به او لقب میرداماد داد و امروزه تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی می دارند. از مهمترین شاگردان وی می توان به ملا صدرا اشاره نمود

 2 نظر

مناجات

22 آبان 1390 توسط انصاریان

الهی !


یاریم کن
تا لحظه های ناب نیایش را دریابم
و بنده سراپا نیاز تو شوم
و اندیشه وآرزوهایم عطر تورا گیرند
و با نسیم لطف وعنایت تو به هشیاری و تازگی رسم،
پس ای بزرگ،
عزت نفس و شکوه خویشتن داری محبان درگاهت را نصیبم فرما
و مرا که همه همت و توانم را صرف گناه ومعصیت کرده ام
ببخش
و بیامرز
وازسرگردانی آنچه که هستم
و آنچه که باید باشم،
برهان.

god.jpg

 نظر دهید »

میلاد امام هادی(ع)

21 آبان 1390 توسط انصاریان

 

ای گوهر بحر آفرینش،  وی چشم و چراغ اهل بینش
همنام علی مرتضایی ، سرتا به قدم خدانمائی
امروز که دل قرین شادیست، میلاد تو ای امام هادی است
میلاد تو برهمه مبارک ، بر مهدی فاطمه مبارک

 نظر دهید »

عید قربان، عید شرافت بنی آدم...

17 آبان 1390 توسط انصاریان

ای عزیزان به شما هدیه ز یـزدان آمد              عید فرخنده ی نورانی قربان آمد
حاجیان سعی شما شد به حقیقت مقبول            رحمت واسعه ی حضرت سبحان آمد

«عید قربان» جلوه گاه تعبد و تسلیم ابراهیمیان حنیف است.
فصل «قرب» یافتن مسلمانان به خداوند، در سایه ی «عبودیت» است.
عید قربان، فصل فدا کردن «عزیز»ها در آستانِ «عزیزترین» است، یعنی «خدا».
عید قربان، مجرای فیض الهی و بهانه ی عنایت رحمانی به بندگانِ «مومن» و «مسلم» و «مطیع» است.
برای اولیاء الله، عید قربان «جامع الشواهد» صدق در گفتار و کردار و ادعا و عمل است، تا در راه خواسته ی «دین»، از تمنای «دل» بگذرند و «خواسته ها» و «داشته ها» را فدای رضای دوست کنند.
«قربانی» وسیله ی «قرب» به خداست و «عید قربان» روز تقرب به پروردگار.
رها شدن از تعلقات و ذبح کردن تمنیّات در پیش پای اراده ی الهی، درس «قربانی» است.
باید تیغ اراده بر حنجر نفسانیات گذاشت.
«ذبح قربانی»، رمزی از ترک هواهای نفسانی و روی آوردن به «رضای الهی» است.

 نظر دهید »

میعاد در سرزمین موعود

15 آبان 1390 توسط انصاریان

حج، میعاد در سرزمین موعود و تربت برگزیده ی خداست و حاجی، زائر دیارِ یار و حریمِ حرم دوست است.
مکه و مدینه، تاریخ مجسم مکتب است. هر گوشه ی این دیار، هر سنگ این بیت، هر رواق این حرم، و هر شبستان این حریم، خاطره انگیز است و سرگذشت ها و ماجراها و درس ها و عبرت ها دارد.
«منا»، خاطره قربانی کردن ابراهیم، اسماعیل را، به ذهن می آورد. و «عرفات»، صحنه شورانگیز مناجات عاشقانه ی حسین(علیه السلام) را با خداوند، در دامنه ی کوه رحمت… «جبل الرحمه».
حج، گشودن بند «عادت» از پای «روز مرّگی» و چشیدن آب یقین از چشمه ی حیات و پرواز به کویی است که دل ها به عشق آن می تپد.
حج، سفری است به سوی نبض ایمان و مهد قرآن و مهبط وحی و جلوه گاه عشق و عرفان.
مکه، سرزمین برگزیده ی خدا و کانون معنویت و توحید و خاستگاه اسلام است و زیارت این دیار، قدم نهادن در وادی محبوب خدا و پاسخگویی به دعوتنامه ی عام چند هزار ساله ی ابراهیم خلیل است.
حج، حضور در میقات ربّ و شرکت در ضیافه الله است.


جواد محدثی، قطعات، ص57

 نظر دهید »

هر چه خوب...

10 آبان 1390 توسط انصاریان

هر چه را دوست بداری همان خواهی شد زیرا که دوست داشتن سازنده است پس هرگز دوستدار چیزهای بد مباش زیرا وجود تو را به سوی بدی هدایت می کند.دوستدار چیزهای خوب باش که می تواند تو را بالا ببرد و به اوج برساند

 1 نظر

آرامش

07 آبان 1390 توسط انصاریان

 نظر دهید »

پیوند نور با نور

07 آبان 1390 توسط انصاریان



امروز فاطمه ای که حبیبه خدا، عصاره خوبی ها و نگین تحیّر برانگیز خلقت است، با مردی آسمانی و الهی، مردی از تبار نور، مردی از دیار بهشت، علی مرتضی، وصی رسول خدا پیوند ازدواج می بندد. عرشیان هلهله گویان، عالم را نورافشان می کنند. سلام و درود از آسمان می بارد و طَبَق طَبَق تحفه از عرش فرو می بارد. مبارک باد این جشن آسمانی بر همه آسمانیان.

به راستی در کجای عالَم خلقت، از ازل تا ابد همتایی پیدا می شد برای فاطمه علیهاالسلام اگر علی علیه السلام نبود و کدام گل سرسبد آفرینش می توانست همسری علی علیه السلام را بپذیرد، اگر فاطمه علیهاالسلام نبود. اینک دو درّ یگانه، دو خورشید بی همتا و دو شاخه گل از بوستان عصمت و طهارت پیوند ازدواج می بندند و آفرینش، در ناب ترین لحظه حضورش، پیوند دو نور را جشن می گیرد. عقد ازدواج این دو وجود آسمانی در عرش و در حضور ملایک بر پا شده است و اینک در زمین، حبیب خدا، رسول اکرم صلی الله علیه و آله خطبه این عقد را جاری می کند. آن گونه آسمانی و الهی که چشمان ملایک هم از جلال و شکوه آن به اشک می نشیند.

وقتی علی مرتضی علیه السلام با همه سادگی، با همه فروتنی و با همه جلال و جبروت ایمانی اش به خواستگاری فاطمه زهرا علیهاالسلام آمد و وقتی پیامبر به سنتی نیک و الهی و انسانی، از دخترش پاسخ خواست، پاسخْ سکوت بود و سکوت. و چه پاسخی از سکوتی محض رساتر بود. فاطمه علیهاالسلام برترین بانوی زمان خود و همه اعصار بود و این را همه می دانستند. او نه فقط دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله بود، که پاکی، عصمت، الهی بودن و مقام بلندش نزد خدا بر هیچ کس پوشیده نبود و کسان بسیار بودند که آرزوی همسری او را داشتند. امّا روشن بود که او همتای آنان نبود و اینک کسی به طلب این همسری آمده که خود آینه خوبی ها و پاکی ها و الهی بودن هاست و زیبایی این پیوند و اوج این همتایی و همسری را، با چه زبانی جز سکوت می توان توصیف کرد؟

 نظر دهید »

چند می ارزه؟

02 آبان 1390 توسط انصاریان

راستی؛ هیچ وقت از خودت پرسیدی قیمت یک روز زندگی چنده؟
یا از خودت پرسیدی: قیمت یک روز بارانی چنده؟
برای ساختن یک رنگین کمان قشنگ چه قدر انرژی لازمه؟
چرا نیلوفر صبح باز می شه و ظهر بسته می شه و بابت این کار چه قدر حقوق می گیره؟
چرا فیش پول باران، ماهانه برای ما نمی یاد؟
چرا آبونمان اکسیژن هوا را پرداخت نمی کنیم؟
اصلاً:
تا حالا شده به خاطر این که زیر یک درخت بشینی و به آواز بلبل گوش کنی پول بدی؟ یا حاضری برای بو کردن یک بنفشه وحشی در یک صبح بهاری، یک اسکناس درشت بدی؟
تو که قیمت همه چیز را با پول می سنجی، تا حالا شده از خدا بپرسی:
- قیمت یک دست سالم چند؟
- یک چشم بی عیب چه قدر می ارزه؟
- قیمت یک سلامتی کامل چند؟
و خیلی سوال ها مثل این، که شاید به ذهن هیچ کدام ما نرسیده.
آن وقت تو موجود خاکی از زمین و زمان شاکی هستی که از زندگی خیری ندیدی؟
این را بدان که اگر یک روز فهمیدی قیمت یک لیتر باران چه قدره؟ قیمت یک ساعت روشنایی خورشید چنده؟ چه قدر باید بابت مکالمه روزانه مان با خدا پول بدیم؟ یا این که چه قدر پرداخت کنیم تا نفسمان را با طراوت زیبای الهی تازه کنیم؟
آن وقت می فهمی که چرا داری در این دنیا زندگی می کنی و ارزش واقعی این زندگی چیه!

 1 نظر

فرض كن حضرت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) به تو ظاهر گردد!!

30 مهر 1390 توسط انصاریان

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> ideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

سنــديده صاحـب نظـري؟

خانه ات لايـق او هست كه مهمان گــردد؟

لقمه ات در خور او هست كه نزدش ببري؟

پول بـي شبهــه و سالــم ز همــه داراييــت

داري آن قدر كه يك هديه برايش بخري؟

حاضري گوشي همراه تو را چــك بكند؟

با چنين شـرط كه در حافظه دستــي نبري؟

واقفي بر عمـل خويش تو بيش از دگــران

مي توان گفـت تو را شيعه اثنـي عشــري؟

 نظر دهید »

خواندنی

19 مهر 1390 توسط انصاریان

روزی جراحی برای تعمیرماشینش آن رابه تعمیرگاهی برد.تعمیرکاربعدازتعمیربه جراح گفت:من تمام اجزای ماشین رابه خوبی میشناسم وموتوروقلب آن راکامل بازوتعمیرمیکنم.درحقیقت من آن رازنده میکنم.چرادرآمدسالانه من یکصدم شماست؟جراح نگاهی به تعمیرکارانداخت وگفت:اگرمیخواهی درآمدت۱۰۰برابرشوداین بارسعی کن زمانی که موتوردرحال کاراست آنراتعمیرکنی!!!

 نظر دهید »

دوست واقعی

09 مهر 1390 توسط انصاریان

زانوهامو بغل کرده بودمو نشسته بودم کنار دیوار، دیدم یه سایه افتاد روم سرم رو آوردم بالا نگاه کرد تو چشمام، از خجالت آب شدم، تمام صورتم را عرق شرمندگی پر کرد

گفت:تنهایی

گفتم:آره

گفت:دوستات کوشن؟

گفتم: همشون گذاشتن رفتن

گفتی: تو که می گفتی بهترین هستن

گفتم:اشتباه کردم

گفتی: منو واسه اونا تنها گذاشتی

گفتم: نه

گفتی: اگه نه،پس چرا یاد من نبودی؟

گفتم: بودم

گفتی: اگه بودی،پس چرا اسمم رو نبردی ؟

گفتم: بردم، همین الان بردم

گفتی:آره، الان که تنهایی، وقت سختی

گُر گرفتم از شرم-حرفی واسه جواب نداشتم سرمو انداختم پایین-

گفتم:آره

گفتم: تو رفاقتت کم آوردم،منو ببخش

گفتی: ببخشم؟

گفتم: اینقدر ناراحتی که نمی بخشی منو؟ حق داری

گفتی:نه! ازت ناراحت نبودم! چیو باید می بخشیدم؟

تو عزیز ترینی واسم،تو تنهام گذاشتی اما تنهات نذاشته بودمو نمی ذارم

گفتم: فقط شرمندتم

گفتی: حالا چرا تنها نشستی؟

گفتم: آخه تنهام

گفتی: پس من چی رفیق؟

من که گفتم فقط کافیه صدا بزنی منو تا بیام پیشت

من که گفتم داری منو به خاطر کسایی تنها می ذاری که تنهات می ذارن

اما هر موقع تنها شدی غصه نخور، فقط کافیه صدا بزنی منو من همیشه دوستت دارم، حتی اگه منو تنها بزاری، همیشه مواظبت بودم، تو با اونا خوش بودی، منو فراموش کردی تو این خوشی، اما من مواظبت بودم،آخه رفیقتم،دوستت دارم.

دیگه طاقت نیاوردم، بغض کردمو خودمو انداختم بغلت، زار زدم، گفتم غلط کردم، گفتم شرمنده ام،گفتم دوست دارم، گفتم دستمو رها نکن که تو خودم گم بشم.

گفتم دوستت دارم…

گفتم: داد می زنم تو بهترین رفیقــــــــــــــــــــی

بغلت کردم گفتم: تو بن بست رفیقی

یک کلام،خدا جونم تو بهترینی

 

 1 نظر

الهی...

04 مهر 1390 توسط انصاریان

امام زین العابدینu:

معبودا! اگر به درگاه تو چندان بگریم که پلک های دو چشم من بیفتد و چندان زار زنم که صدایم بریده شود و چندان در برابر تو بایستم که پاهایم ورم کند و چندان برایت رکوع کنم که استخوان پشتم از هم بگسلد و چندان برایت سجده کنم که تخم چشمانم از کاسه برون افتد و در همه ی عمرم خاک زمین را بخورم و تا پایان زندگانیم آب تیره بنوشم و در این میان چندان به یاد تو گویا باشم که زبانم از کار بیفتد و آن گاه از شرم تو گوشه چشمم را به اطراف آسمان نیندازم، با این همه سزاوار آن نباشم که گناهی از گناهان من پاک شود.

و اگر مستوجب آمرزش تو شوم و تو ما بیامرزی و مستحق بخشش تو شوم و تو مرا ببخشایی، این آمرزش و بخشایش از روی استحقاق من لازم نگشته است.1

ای آن که به ناله ی دردمند رحم می کنی و ای آن که به آن چه در دل نالان نهفته است دانایی! مرا از کسانی قرار ده که در حصار تو سالم به سر می برند، و دشمنان را به آن حصار دسترسی نیست.2

 

1. الصحیفه السجادیه، الدعا16.

2. بحارالانوار، 94/121/19.

 نظر دهید »

سخنان پند آموز

26 شهریور 1390 توسط انصاریان

به این جملات توجه کنید ، به انتهای هر جمله که رسیدید کمی تامل کنید …

اگر سنگ های ته جوی نباشند ، از آب صدائی بلند نمی شود.

به صعود خود ادامه دهید . ممکن است تا قله قدمی بیشتر باقی نمانده باشد.

راه راست برای انجام کار اشتباه وجود ندارد.

اگر دیر به ایستگاه قطار رسیده اید ، شکایت نکنید که چرا قطار بدون شما حرکت کرده است.

نمی توانید مانع پرواز پرنده بر فراز سرتان شوید ، اما می توانید به او اجازه ندهید که روی سرتان فرود آید.

اگر می خواهید برای یک سال برنامه بریزید ، ذرت بکارید . اگر می خواهید برای سه سال برنامه بریزید ، درخت بکارید ؛ اما اگر می خواهید برای ده سال برنامه ریزی کنید، آدم بسازید.

همه دوست دارن کار مورد علاقه شان را انجام دهند نه کاری که باید انجام شود.

پروانه اغلب فراموش می کند که زمانی کرم بوده است هیچ بذری اگر رشد نکند به درخت تبدیل نمی شود.

با وجدان خود مصالحه نکنید.

آن كس كه مي تواند نسبت به خوبي ديگران بي تفاوت و ناسپاس باشد، از دروغ گفتن باك ندارد!

هر گاه، گرفتن تصميم مهمي را دشوار يافتيد، بدانيد كه علتش فقط يك چيز است؛ نداشتن تصويري روشن از ارزش هاي زندگي.

تنها راه دست يابي به سعادت ابدي آن است كه بر اساس بزرگ ترين آرمان هاي خود زندگي كنيم.

 نظر دهید »

مولای من!

23 شهریور 1390 توسط انصاریان

 

مولای من!  تو خود می دانی که من همانند نسیم از دوری ات بارها این عالم خاکی را دور می زنم تا شاید از تو خبری بجویم و آن گاه که تو را نمی یابم مانند دیوانگان خود را بر در و دیوار می زنم و ناله جان سوز سر می دهم.

من همانند خورشید به عشق دیدنت با شوقی خستگی ناپذیر هر روز از پشت قله های سر به فلک کشیده بیرون می جهم و غروب با چهره ای سرخ و غم آلود و بی رمق به غار تنهایی ام پناهنده می شوم. و همانند مهتاب که از زیارتت مایوس می شوم؛ همچو شمعی در فراق دیدار رویت قطره قطره آب می شوم.

مولای من! من همانند حسرت، از فراقت حسرت می خورم و همانند اشک، از هجرانت اشک می ریزم و همانند ناله از دوریت ناله می کنم. و از غم عشق رویت به غم نشسته ام.

همیشه از خود شرمنده می شوم از این که مات و مبهوت سرگرم بازی الفاظ و القاب دنیا شده ام و تو را به فراموشی سپرده ام و من همه این وقایع را عادی تلقی می کنم آن گاه آتشی بر جانم شرر می زند… و یاد غفلت از تو، دیوانه و مجنونم می کند.

سرورم! در آخر همانند همه تک بیت هایی که همیشه برایت نگاشته ام و آن را در بایگانی دفترچه پر از رازم گذاردم از تو می خواهم مرا در قنوت نیمه شبت یاد کنی.

«متی ترانا  و  نراک

                                فلیس محبوبی سواک»

 

 

 نظر دهید »

ارزش سکوت

21 شهریور 1390 توسط انصاریان

 

آنچه نمی دانی مگو بلکه همه آن چه را می دانی نیز مگو زیرا خداوند بزرگ در اعضای بدنت چیزهایی را واجب کرده که از آن ها در روز قیامت بر تو حجت آورد.

نهج البلاغه حکمت 382

 1 نظر
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

مدرسه علمیه فاطمیه زرند کرمان

اللًّهُــمَ صَّــلِ عَــلَى مُحَمَّــدٍ وَ آلِ مُحَمَّــَد و عَجِّــلّ فَّرَجَهُــم
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • عمومی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خبرنامه

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس