سردار خیبر
12 خرداد 1391 توسط انصاریان
حاجی خیلی وقت ها دیر به دیر می یومد خونه
یه بار اومدنش خیلی طول کشید
بعد از یک ماه اومد
من توی آشپزخونه بودم که صدای درب خونه رو شنیدم
با خودم گفتم چون یک ماه نیومده بذارم خودش بیاد و اول بهم سلام بده
نرفتم استقبالش و توی اشپزخونه موندم تا بیاد سراغم
اما هر چه صبر کردم نیومد
نگرانش شدم
ترسیدم اتفاقی براش افتاده باشه
سریع خودم رو به دم درب رسوندم
دیدم در حال باز کردن بند پوتینهاش خوابش برده
انگار چند روزی نخوابیده بود…
خاطره ای از زندگی شهید حاج ابراهیم همت
راوی: همسر شهید